سهندجان،مهرخدا،عمرمامان،روح بابا...

ساخت وبلاگ
   میلاد مظهر صبر و شکیبایی و تجسم عینی علم و عفافحضرت زینب علیها السلام مبارک باد بابایی مهربون امروز صبح برای صبحونه سنگک و نون روغنی گرفت و صبحونه خوشمزه درست کرد و برامون لقمه میگرفت بعد گفت خانومی چایی رو بریز تو فلاسک بعد از نماز بریم امامزاده (شهر مرند )..مامان جون با دوستاش برای استخر قرار گذاشته بود و نتونست با ما بیاد ..شب تو خواب با مامان جون حرم حضرت معصومه (س) بودیمنگو قراره امروز ( در روز ولادت بی بی زینب) ،  مهمون برادر زاده اش بشیم..تو خواب به خادم حرم کمک میکردم و به زائران چایی میبردم ..سر راه  در کاروانسرای زیبا و تاریخی یام  پیاده شدیم ..زمستان باشد وسرمای برف و سفیدی کوهستان..بوی هیزم سوخته و دو فنجان چای داغ بابایی گفت سر راه به پیست اسکی هم بریم و هوامون عوض شه .. منم مثل بابایی پوتین پوشیده بودم ولی برای شما لباس تعویضی (بیرون) نیاورده بودم مثل کلاه و دستکش و شلوار اضافه..کوهنورد ها که از کوه پایین میومدن باهاشون سلام احوالپرسی میکردی .. یکی از کوهنوردها کلاه و چکشش رو بهتون داد تا باهاشون عکس بگیریچه لذتی میبردی از راه رفتن و بالا پایین پریدن و سر رفتن رو برفها..تصدق چشای شاد و براقتبابایی که رو برفها دراز کشید ، شما هم به تقلید از بابایی ده ها بار رو برفها و گلها دراز کشیدی     برفها رو اولش بجای پرت کردن سهندجان،مهرخدا،عمرمامان،روح بابا......
ما را در سایت سهندجان،مهرخدا،عمرمامان،روح بابا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : isahandrostamzadee بازدید : 215 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 5:55

بعد از صرف صبحانه که املت خوشمزه مامان پز بود که پدر و پسر به به کنان نوش جون کردید و خوندن نماز رفتیم پارک تازه احداث اسکو ، تقریبا خلوت بود و یک دل سیر بازی کردی و خندیدی تا خسته شدی ..این طرف هم من و بابایی الاکنگ بازی میکردیم که زود حسودی کردی و اومدی و بابایی رو پیاده کردی ..فدای لبای خندونتون بشم من..یو هووووو  کنان سرسره بازی میکردی فداتشم..چایی دبش تو این هوای سرد خیلی لذت داشت..با دستهای باز میدویدی بغل بابا و بعد از پریدن به آغوش بابایی ، ماما ماما کنان میدویدی بغل من قربون شیرین زبونی و شیرین اداییت بشم من فسقل خانآقا مهندس خوشتیپ و خوشگل و خوش هیکلم..اجازه گرفتی تا به گربه دست بزنی، چون برای ناز کردن گربه، بی تاب و بیقرار بودی ..به ماساژ ، آشاپش میگیپسر مهربونم، با لبای غنچه میگفتی جاااناااا جااانااااا ناژژژژ نااااااژ ..دستکش های کثیفت  رو عوض کردم  ، رفتیم امامزاده ای که تا به حال قسمت نشده بود بریم زیارتشون..درب امامزاده از این طرف بسته بود و فکر کردیم اشتباه اومدیم در حالیکه ارواح این قبرستان خواهان هدایای ما بودند که به این راه اومدیم و این جا دعوت شدیم ..کوههای پوشیده از برف دیده میشن و هوا چند روز هست خیلی سرد شده و سوز شدیدی داره ، دریغ از برف و بارش نعمت الهی..از جاده پایینی رسیدیم به امامزاده ..وااااای خدا جون ، چه مکان  دنج و رمانتیک و&nb سهندجان،مهرخدا،عمرمامان،روح بابا......
ما را در سایت سهندجان،مهرخدا،عمرمامان،روح بابا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : isahandrostamzadee بازدید : 259 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 5:55